- عاجز آمدن
- ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن
معنی عاجز آمدن - جستجوی لغت در جدول جو
- عاجز آمدن
- ناتوان شدن ضعیف گشتن، فرو ماندن درماندن خسته شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ناتوان ساختن، کنایه از خسته کردن، به ستوه آوردن
بیچاره کردن درمانده کردن ناتوان ساختن ضعیف کردن
بایا شدن لازم شدن واجب گردیدن
فروماندن، درماندن
برگشتن، رجعت کردن، بازآوردن، تجدید کردن، برگرداندن
سازگار آمدن، درست در آمدن، موافق بودن
دوباره آمدن، برگشتن، به جای خود برگشتن، برای مثال اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید / عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید (حافظ - ۴۸۰)
ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن
فرو ماندن، درماندن
شگفتی نمودن به شگفت آمدن یا عجب آمدن کسی را. تعجب کردن وی: مرا عجب آمد
ننگ داشتن